روز مانیکایی

ساخت وبلاگ

من یک مانیکای درون دارم. همان‌طور وسواسی و کنترل‌گر. اندازه‌ی مانیکا گلر واقعی عاشقِ آشپزی نیست اما بهرحال دستی بر قابلمه و ماهی‌تابه دارد و البته، عاشق کیک‌پزی و درست کردنِ دسرهای مختلف است. معمولن از وجهِ عاشقِ نظافت و نظمِ مانیکایی‌ام بهره‌مندم اما وجهِ آشپز بودن و میزبان بودن و کنترلِ همه‌چیز را برعهده گرفتن گاهی وقت‌ها بروز می‌کند. امروز از همان روزها بود. با مانیکا از خواب بیدار شدم. قهوه‌ی تُرک دم کردم و بعد از این‌که کمی دورِ خودم و بعدتر دورِ خانه گشتم، ذهنم روشن شد. اول از همه افتادم به جانِ ظرف‌های روز قبل. هرچقدر بیشتر می‌سابیدم و می‌شستم و اطرافم خلوت‌تر می‌شد، مانیکا خوشحال‌تر می‌شد و انگار لحظه به لحظه دنیا کوچک و کوچک‌تر می‌شد و می‌رفت توی دست‌های من؛ همین‌قدر تحت‌کنترل. بعد کابینت‌ها و شیشه‌ی میز غذاخوری را خوب برق انداختم. احساس قدرت می‌کردم؛ حتا شاید چند دقیقه‌ی کوتاه با دستمالم کنار میز غذاخوری ایستادم و لبخند فاتحانه زدم و چشم‌هایم هی برق زد و درخشید. پدر و مادرم نبودند و همه چیز مالِ من بود. حتا می‌خواستم دور آشپزخانه برقصم که امروز خبری از خرده‌نان‌ها و ردِ لیوان‌ها و لکه‌های نفرت‌انگیزِ عسلِ صبحانه‌های تک نفره‌شان نیست. آشپزخانه‌ی من، خانه‌ی من، دنیای من!

ادامه مطلب
فلن....
ما را در سایت فلن. دنبال می کنید

برچسب : مانیکایی, نویسنده : 6darkblue3 بازدید : 131 تاريخ : جمعه 14 مهر 1396 ساعت: 3:05